شيميدانان نوجوان
سایت انجمن علمی دانش اموزان ناحیه یک کرمانشاه.
 
 
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

دیوی

همفری دیوی دانشمند انگلیسی در 17 دسامبر سال 1778 در پنزانس انگلیس بدنیا آمد دیوی پسر ارشد خانواده اش بود که از طبقه متوسط جامعه بودند او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه گرامر که در نزدیکی پنزانس بود آغاز کزد و آغاز تحصیلاتش در سال 1793 بود دیوی هنگامی که نزدیک داروفروش جراح شاگردی می کرد برنامه خودآموزی شامل الهیات، جغرافیا، هفت زبان و تعدادی موضوعهای علمی برای خود طرح ریزی کرد به مطالعه فلسفه پرداختو از طریق آثار نیکلسن و لاووازیه شیمی آموخت او بسیار مهربان و سر زنده بود و قوه تخیل قوی داشت او دوستدار ترکیب کردن برای ساختن شعر بود همچنین آتش بازی، ماهیگیری، دویدن و جمع آوری مواد معدنی از دیگر تفریحات او بود یکی از عادات او و علایقش این بود که یک جیبش را با قلاب ماهیگیری پر کند و جیب دیگرش را با نمونه های سنگ که جمع آوری کرده بود او هرگز علاقه قلبیش به طبیعت را از دست نداد در جوانی بسیار بی ریا و ساده دل بود او با دیویس ژیلبرت دوست صمیمی بود بعدها ژیلبرت(رئیس جمهور جامعه سلطنتی) (30 – 1827) به او پیشنهاد داد که از کتابخانه اش استفاده کند و به او یک لابراتوار شیمی داد که در آن دوران بسیار نادر و عالی بود او در آنجا با طبیعت گرما، نور و الکتریسیته آشنا شد او در لابراتوار کوچکش گاز نیترو اکسید(گاز خنده آور) را آماده و اسنشاق کرد و ادعا کرد که این گاز خواص بیهوش کننده دارد در سال 1807 او به عنوان منشی جامعه سلطنتی برگزیده شد در سال 1815 دیوی لامپ بی خطری را اختراع کرد که نامش را در تاریخ زنده کرد این دانشمند انگلیسی در فیزیک و شیمی تحقیقات جالب و جامعی کرد سدیم، پتاسیم، کلسیم، باریم، منیزیم و استرانسیم را جدا کرد مطالعاتی در باب گاز خنده آور کرد در الکتروشیمی بررسی های عآلمانه ای کرد چراغ بی خطری را که دیوی اختراع کرد خطر انفجار در معادن ذغال سنگ را از بین برد.

اگر چه
شیمیدانان از زمان درازی احتمال داده بودند که خاکهای قلیایی اکسید فلزهایی باشند با این حال طبیعت سود و پتاس تا اوائل قرن 19 مورد بررسی قرار نگرفته بود حتی لاوازیه در اینمورد نظر مشخصی ناشت او نمی دانست که جزء اصلی سود و پتاس چیست و حدس می زد که ازت یکی از اجزای تشکیل دهنده این مواد است به نظر می رسد که این اشتباه از شباهت میان نمکهای سدیم و پتاسیم با نمکهای آمونیوم مایه گرفته است امتیاز تعیین این اجزا از آن دیوی است ابتدا ناکامی عرصه را بر وی تنگ کرده بود به این معنی که نمی توانست به کمک یک پیل گالوانیک از سود و پتاس فلز استخراج کند به زودی وی به خطای خودش پی برد و فهمید که با به کار بردن محلول آبی اشباع شده وجود آب مانع از تجزیه نمکها می شود در اکتبر سال 1807 دیوی تصمیم گرفت که پاس بی اب را ذوب کند و به محض اینکه با این مذاب، الکتورلیز را شروع کرد دانه های کوچک مشابه جیوه و دارای جلای فلزی در روی قطب منفی که در ماده مذاب قرار داشت ظاهر شدند برخی از دانه ها فوراٌ‌ به حالت انفجاری سوختند و شعله درخشانی پدید آوردند در حالیکه بقیه آنها آتش نگرفتند بلکه کدر شدند و با قشر نازک سفیدی پوشیده شدند دیوی از تجربه های متعددی که در این زمینه کرد نتیجه گرفت که آن دانه ها همان ماده ای هستند که وی در جستجویش است و این ماده هیدروکسید پتاسیم است که شدیداٌ‌ قابل اشتغال می باشد دیوی آن فلز را به دقت مورد بررسی قرار داد و متوجه شد که وقتی با آب ترکیب می شود شعله حاصل از واکنش، ناشی از یوختن هیدروژن آزاد شده از آب است وقتی دیوی بر وری فلز تهیه شده از هیدروکسید پتاسیم بررسی های لازم را انجام داد به فکر جستو در هیدروکسید پتاسیم افتاد و با به کار بستن همان دوش قبلی موفق به جدا کردن فلز قلیایی دیگر شد در زمان کوتاهی این دانشمند بررسی دقیق خواص پتاسیم و سدیم را به انجام رساند برخی شیمی‌دانان در باره طبیعت عنصری سدیم و پتاسیم تردید داشتند و تصور می کردند آن دو ترکیبات قلیایی ها با هیدروژن هستند تا سرانجام گی لوساک و تنار به طور وقعی ثابت کردند که آنچه را که دیوی به دست آورده است در حقیقت عناصر ساده می باشند.

منیزیم فلزی را نخستین بار در سال 1808 دیوی به دست آورد وی برای این کار به همان روشی متوسل شد که برای تهیه سدیم و پتاسیم پیش گرفته بود.
گذشته از این عناصر دیوی موفق به کشف کلسیم- باریم و استرانیم نیز شد وی ثابت کرد که عناصر
شیمیایی به عنوان مواد اصلی قدرت اسیدی یا قدرت قلیایی عمل نمی کنند و نتیجه گرفت که خواص شیمیایی تابعی از آرایشهای نسبی و نیز تابعی از ترکیبات ماده اند دیوی نشان داد که اکسیژن در واکنشهایش با اسید اوکسی موریاتیک هرگز بدون وجود آب تولید نمی شود و این اسید را جزو عناصر قرار داد و آن را کلر نامید.

او
ماهیت و خواص اساسی ید را روشن ساخت فقط با کار سه ماهه در مورد گاز انفجاری آتشدمه، تائید کرد که عنصر اصلی تشکیل دهنده آن متان است و فقط دردما های بالا آتش می گیرد از میان کلیه کسانی که در باره پیل ولتا کار کرده اند دیوی همواره تیز هوشتر از همه بود او از آغاز به نظریه واکنش شیمیایی تولید برق ترکیبها را به عناصر متشکله خود تجزیه می کند واجسام جدیدی را با ترکیب بوجود نمی آورد وی همچنین رئیس مؤسسه گازدرمانی تامس بدوز در کلیفتن شد پس از 5 سال که اولین کتاب شیمی خود را قرائت کرد در مؤسسه پادشاهی به تدریس و سخنرانی در شیمی مشغول شد و آنجا را به مرکزی برای تحقیقات پیشرفته تبدیل کرد و خود نیز بیشتر حیات شغلیش را در آنجا گذرانید دیوی در رساله ای قدیمی به نظریه گرمایی لاوازیه به علت وارد کردن مواد تخیلی و واژه ذهنی گرمایی حمله کرد و نظریه ای پرداخت که در آن گرما همچون حرکت و نور به عنوان ماده انگاشته می شد. به جای واژه گرمایی عبارت حرکت رانشی را پیشنهاد داد. دیوی سرانجام در 29 مه سال 1829 در شهر ژنو سوئیس درگذشت در حالیکه 51 سال داشت



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

هوک

img/daneshnameh_up/5/57//Hook.jpg

رابرت هوک در خانواده ای روحانی در دهکده فرش واتر در ساحل جنوبی انگلستان و در سال 1635 چشم به جهان گشود کودکی ضعیف و نحیف بود که دچار سوء تغذیه نیز بود و شب هنگام خواب دچار کابوسهای وحشتناکی می شد علاوه بر این گرفتار سردرد مزمن و زشتی قیافه بود. چون پدرش درگذشت راه لندن را در پیش گرفت و در آغاز نزد نقاشی به شاگردی پرداخت اما بوی رنگها بر سردردش می افزود لذا آنجا را ترک کرد و وارد مدرسه وست مینستر گشت در آنجا نشان داد که بچه خارق العاده ای است و در سال 1653 در سن 18 سالگی وارد دانشگاه آکسفورد شد در آن هنگام به حکاکی روی چوب و خواندن آواز اشتغال می ورزید و از این راه پولی به دست می آورد چندی نگذشت که استعداد او در مکانیک برای جامعه علمی آنجا که تامس ویلیس و رابرت بویل از جمله اعضای آن بودند، آشکار شد هوک مدتی دستیار هر یک از آن دو نفر بود هنگامی که قانون بویل طرح ریزی می شد هوک دستیار وی بود مشارکت هوک در آن قانون روشن نیست.

پس از بازگشت سلطنت چارلز دوم محفل علمی غیر رسمی آکسفورد هسته انجمن سلطنتی جدید را تشکیل داد و در سال 1662 هوک متصدی آزمایشهای آن گردید طی 15 سال بعد سیل مداومی از عقاید و آزمایشهای درخشان را جاری ساخت در سال 1662 در کالج گرشم مستقر شد و تا آخر عمر در مشاغل مختلف در آنجا گذرانید هوک در سال 1665 میکرو گرافیا را که یکی از شاهکارهای علمی قرن 17 بود منتشر کرد آن اثر علاوه بر بسیاری نکات دیگر شامل نخستین توصیفها و نقشه های واحدهای بود که
یاخته (سلول) نامیده می شدند – اصطلاحی که او به کار برده بود – وی در پیدایش نگرشی انقلابی نیز سهیم بود که شیوه برخورد با حرکت دورانی به طور اعم و پویایی شناسی کیهانی به طور اخص را از نو تدوین و تنظیم کرد هوک در مکاتبه مشهوری با آیزاک نیوتن این عقیده را بیان کرد که نیروی ثقل متناسب با مجذور فاصله کاهش می یابد - نظریه ای که نیوتن را به راه درک رابطه عکس مجذور کشانید و وی را در مسیر کشف جاذبه عمومی قرار داد.

وی در کتاب 1679 که مجموعه ای از شش اثر کوتاه بود قانون هوک را شرح داد که عبارت بود از
قانون کشسانی با این بیان که تنش با کرنش متناسب است هوک زمین شناس ارزنده ای بود نظریه هایش در باره منشاء سنگواره ها طلیعه ای از نظریات قرن 19 در این مورد بود وی را نخستین طرفدار نظریه سانحه گرایی به شمار آورده اند و نیز متخصص ورزیده معماری بود پس از آتش سوزی بزرگ شهر لندن نقشه شهر را طرح کرد که بعداٌ‌ از روی آن شهر نیویورک را بنا کردند او در این کار مامور شد که به عنوان زمین سنج با کریستوفر رن در تنظیم نقشه بازسازی لندن همکاری کند.

او به کارهای شگرف دیگری نیز دست زد و شاید مهمترین خدمت هوک به علم در رشته ساخت و کاربرد ابزارها باشد او به هر ابزار مهمی که در قرن 17 ساخته شده بود چیزی افزود تلمبه بادی را در شکل ماندگارش اختراع کرد ساعت سازی و
میکروسکوپ سازی را جلو برد تارچلیپایی را برای تلسکوپ دریچه دیافراگم و نیز پیچ تنظیمی را که از روی آن وضع مستقر را می شد مستقیماٌ قرائت کرد اختراع نمود. همچنین پاندول ساعت، دستگاه سنجش انکسار نور در مایعات، بارومتر (هواسنج و غلظت سنج الکلی) و رطوبت سنج را نیر اختراع کرد بنیاد گذار هواشناسی علمی نامیده شده است هوا سنجی را که او اختراع کرد دارای سوزن متحرکی بود که فشار هوا را روی آن ثبت می کرد. دمای انجماد آب را نقطه صفر بر روی دماسنج پیشنهاد نمود و دستگاهی برای تنظیم دماسنجها طرح ریزی کرد ساعت هوا سنجی او فشار هوا، میزان بارندگی، رطوبت و سرعت باد را روی طبلکی چرخان ثبت می کرد. تفاوت فلزات و نمکها را نشان داد کتابی در باب خاصیت موئین به ویژه صعود مایعات در لوله ها نوشت این دانشمند دریافت که حرکت اجسام ریز و کوچک در روی سطح مایعات و بالا رفتن نفت از فتیله و حرکت شیره خام و پرورده گیاهان بر اثر خاصیت لوله های موئین می باشد.

رابرت هوک در سال 1702 در سن 67 سالگی در
لندن در گذشت دو سال پس از مرگ این دانشمند مجموعه رسالاتش انتشار یافت

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

 

نظریه مولکولی تکامل

ژاک لوسین مونو در سال ۱۹۱۰ در پاریس به دنیا آمد و در سال ۱۹۳۱ همانجا از دانشگاه فارغ التحصیل شد. در سال ۱۹۳۴ استادیار جانورشناسى شد و چند سال اول پس از فارغ التحصیلى درباره منشاء حیات به تحقیق پرداخت. طى جنگ جهانى دوم در سازمان مقاومت فعالیت داشت و پس از آن به انستیتو پاستور پیوست. در سال ۱۹۵۳، رئیس گروه زیست شیمى سلولى شد. در سال ۱۹۵۸ درباره ساخت آنزیم در باکترى جهش یافته با فرانسوا ژاکوپ و آرتور پاردى به همکارى پرداخت. این کار به تدوین نظریه تبیین فعالیت ژن و چگونگى روشن و خاموش شدن ژن ها در مواقع لزوم توسط مونو و ژاکوب انجامید .

در سال ۱۹۶۰ آنها اصطلاح
«اپرون» را براى گروهى از ژن ها معرفى کردند که با یکدیگر پیوند نزدیکى دارند و هر یک از آنها مرحله اى متفاوت از یک مسیر زیست شیمیایى را کنترل مى کند. سال بعد آنها وجود مولکولى به نام آر، ان ای پیامبر را فرض کردند که اطلاعات ژنتیکى لازم براى ساخت پروتئین را از اپرون به ریبوزوم ها، یعنى جایى که پروتئین ساخته مى شود، مى برد. مونو و ژاکوب به خاطر این کار جایزه نوبل پزشکى یا فیزیکى سال ۱۹۶۵ را گرفتند، جایزه اى مشترک با آندره لوف که او هم روى ژنتیک باکترى کار مى کرد. در سال ۱۹۷۱ مونو مدیر انستیتو شد و در همان سال کتاب پرفروش «تصادف و ضرورت» را به چاپ رساند. او در این کتاب استدلال مى کند که حیات در اثر تصادف پدید آمده و در نتیجه پیامد ناگزیر فشار هاى ناشى از انتخاب طبیعى به وضعیت کنونى درآمده است.

ژاک مونو در سال ۱۹۷۶ درگذشت.متن زیر ترجمه بخشى از فصل دوم کتاب
«مسائل انقلاب علمى» (۱۹۷۴) به ویراستاری ها است .آنچه مى خواهم امروز درباره اش صحبت کنم وضعیت کنونى نظریه تکامل است. اجازه دهید بى حاشیه بگویم هنگامى که از نظریه تکامل حرف مى زنم، دقیقاً از نظریه تکامل موجودات زنده درون چارچوب عمومى نظریه داروینى سخن مى گویم، نظریه اى که امروزه هنوز زنده است. در واقع این نظریه خیلى زنده تر از آن است که بسیارى از زیست شناسان ممکن است گمان کنند؛نظریه تکامل نظریه اى بسیار شگفت انگیز است. در ابتدا یادآورى این نکته لازم است که نظریه تکامل به علت مضامین عمومى آن از بسیارى جهات مهمترین نظریه علمى است که تاکنون تدوین شده. تردیدى نیست که هیچ نظریه علمى دیگرى چنین مضامین فلسفى، ایدئولوژیک و سیاسی عظیمی در بر نداشته است .

علاوه بر این نظریه تکامل از نظر جایگاه نیز بسیار شگفت انگیز است، زیرا با نظریه هاى فیزیکى کاملاً تفاوت دارد. هدف بنیادى نظریه هاى فیزیکى کشف
قوانین عام (جهانى) است، قوانینى که در مورد تمام اشیاى جهان صدق مى کنند، با این امید که بتوان براساس این قوانین- یعنى براساس اصول نخستین- نتایجى استنباط کرد که پدیده هاى سرتاسر عالم را تبیین کنند. هنگامى که یک فیزیکدان به پدیده اى خاص توجه مى کند، امیدوار است بتواند نشان دهد که او مى تواند این پدیده را در قوانین عام، از اصولى نخستین، نتیجه بگیرد. در عوض نظریه تکامل هدف متفاوتی دارد .

گستره کاربرد این نظریه جهانى نیست، بلکه تنها گوشه کوچکى از این جهان است، یعنى جهان موجودات زنده آن طور که ما امروزه آنها را در زمین مى شناسیم. هدف این نظریه را مى توان توضیح وجود تقریباً دو میلیون گونه جانور و در حدود یک میلیون گونه گیاه، به اضافه تعداد نا معلومى گونه باکترى تعریف کرد که امروزه بر سطح زمین زندگى مى کنند.این گوشه بسیار کوچکى از جهان است و هیچ معلوم نیست که آیا وجود این اشیاى بسیار خاص- موجودات زنده- را مى توان، یا هرگز بتوان از اصول نخستین استنباط کرد. من همین جا مى گویم که به دلایل بسیار عمیقی که سعی خواهم کرد تبیین کنم باور ندارم انجام چنین کاری هرگز امکان پذیر باشد .

ویژگى شگفت انگیز دیگر نظریه تکامل آن است که هرکسى فکر مى کند آن را مى فهمد؛ منظورم فلاسفه، دانشمندان علوم اجتماعى و نظایر آنها است. در حالى که در واقع تعداد اندکى عملاً آن را آن طور که هست، یا حتى آن طور که داروین بیانش کرده بود، مى فهمند. یا حتى از آن هم کمتر، طورى که ما اکنون مى توانیم در زیست شناسى آن را بفهمیم. در واقع اولین بد فهمى بزرگ توسط خود اسپنسر انجام شد. البته او یکى از اولین فیلسوفان تکاملى بزرگ بود، اما در عین حال نخستین کسى بود که نارسایى تکامل انتخابى - آن طور که خودش مى گفت- را در تبیین تکامل نشان داد.

مشکل بزرگ دیگر درباره تکامل آن است که ممکن است کسى آن را نظریه اى درجه دوم بداند. درجه دوم به خاطر آنکه تکامل نظریه اى است که در نظر دارد پدیده اى را توضیح دهد که هرگز مشاهده نشده است و هرگز مشاهده نخواهد شد، یعنى خود تکامل. در آزمایشگاه مى توان شرایط را چنان مهیا کرد که براى مثال بتوانیم جهش هاى سویه اى از باکترى ها را جدا کنیم؛ اما مشاهده یک جهش کجا و مشاهده تکامل در عمل کجا. تکامل هرگز حتى در ساده ترین شکل خود نیز مشاهده نشده است- چیزى که نظریه پردازان مدرن براى توضیح تکامل به آن نیاز دارند، یعنی تمایز ساده یک گونه از گونه دیگر . این پدیده ای است که هرگز مشاهده نشده است .

منظورم این نیست که چنین چیزى هرگز امکان پذیر نخواهد بود، اما بى نهایت بعید به نظر مى رسد. از این رو چنانچه نگاهى به ساختار نظریه تکامل بیندازید، چنانچه براى مثال یکى از این کتاب هاى بزرگ مدرن درباره تکامل، نظیر کتاب هاى دابژانسکى، مایر یا سیمپسون را باز کنید، خواهید دید که بحث همواره شکل زیر را دنبال مى کند.

نویسنده از داده هاى موجود، مثلاً
آناتومى، عملکرد و ساختار فعلى گروه خاصى از جانوران آغاز مى کند و سپس نگاهى به شواهد سنگواره اى مى اندازد و مى کوشد از شواهد سنگواره اى و مسائل کلاسیک آناتومى مقایسه اى،رابطه اشتقاق میان این اشکال را استنباط کند. با کمک زیست شناسى مدرن، چنین شاخه بندى هایى را مى توان با تحلیل توالى در بعضى مولکول ها نظیر پروتئین ها بازسازى کرد. آنچه اتفاق افتاده آن است که شاخه بندى هاى مولکولى به زیبایى هر چه تمام تر نشان داده اند که حق با آناتومى دانان بوده است.

شاخه بندى هایى که به این روش بازسازى شده با شاخه بندى هایى که توسط آناتومى دانان بازسازى شده کاملاً سازگار است. بنابراین نخستین کارى که انجام مى دهید ارائه نظریه اى درجه اول در پاسخ به مثلاً این پرسش است که «چگونه انسان از ماهى نسب گرفت؟» و براى این کار مجموعه معینى از شاخه بندى ها را بنا مى کنید. سپس نوبت به نظریه درجه دوم مى رسد. مى خواهید این واقعیت ها را به نوعى توضیح دهید و براى این کار تمام انواع عوامل دیگر، از جمله فرضیاتى درباره نرخ جهش ها و نظایر آن که ممکن است رخ دهند را در نظر مى گیرید، و سرانجام بازسازى بوم شناسى گروه هایى که پنداشته مى شود پیش از آن آمده اند لازم است، زیرا به منظور توضیح تکامل در چارچوب نظریه انتخاب، ناگزیر باید وجود انواعى از فشا ر هاى انتخابى را فرض کنید.

فشار انتخابى چیزى است که طبق محیطى که یک جاندار در آن تکوین مى یابد پدید مى آید اما عملکرد و، به اصطلاح خودم، سلیقه هاى شخصى فرد نیز در آن نقش تعیین کننده دارند. وقتى همه اینها را داشتید شرایط کار و نظریه تکامل در موردى خاص، مثلاً تکامل انسان از برخى ماهى ها در زمانى از اوایل دوران دوم (زمین شناختى _م) را دارید .منظورم از نظریه درجه دوم همین است .

روشن است که هیچ بازسازى از این نوع را نمى توان اثبات کرد و بدتر از آن هیچ بازسازى از این نوع را نمى توان رد کرد. ممکن است به نظر رسد که این مسئله کل نظریه انتخابى تکامل را یک ساخت بندى فوق العاده نظرى مى سازد، به ویژه از دیدگاه شناخت شناسى هایى نظیر شناخت شناسى
کارل پوپر -که من کاملاً با او موافقم. از این دیدگاه علامت مشخصه یک نظریه حقیقتاً علمى آن نیست که مى تواند اثبات شود _ زیرا درستى هیچ نظریه اى را نمى توان به اثبات رساند- بلکه آن است که نظریه علمى باید از چنان ساختارى برخوردار باشد که بتوان آن را رد کرد.البته نظریه انتخابی تکامل در تمام موارد چنین نیست .

با این حال این مشکل واقعاً فقط به نظریه تکامل اختصاص ندارد. کاربرد بسیارى از نظریه هاى بزرگ در فیزیک که به خاطر محتواى عامشان تایید و پذیرفته مى شوند،ممکن است در هر مورد خاص بسیار دشوار باشد. براى مثال در مورد مکانیک کوانتوم وضع بر همین منوال است. وقتى که کسى تلاش مى کند مکانیک کوانتوم را براى توصیف و پیش بینى خواص تک تک مولکول هاى شیمیایى با پیچیدگى مختلف _ حتى مولکول هاى نسبتاً ساده _ به کاربرد، درگیر جدیدترین مشکلات مى شود و ناگزیر قبول مى کند که به سراغ استقلال هاى دلبخواهى تر برود. با این حال ما مى پذیریم که نظریه کوانتوم به دلایل مختلف مثلاً از جمله به خاطر محتواى عام آن _ شالوده کل درک ما از شیمى را مى سازد.

اکنون آنچه همواره کاملاً دیده نشده آن است که در واقع نظریه انتخابى تکامل، حتى آن طور که نخستین بار در چاپ اول کتاب «اصل انواع» توسط داروین مطرح شد، از آنچه خود داروین مى دانست یا دریافته بود، محتواى پیش بینانه غنى ترى دارد (یادداشت، در آن زمان). اجازه دهید در این رابطه دو مثال بزنم. منظورم از «محتواى غنى تر» آن است که وقتى نظریه تکامل انتخابى تدوین شده، آن طور که داروین در سال ۱۸۵۹ این کار را کرد، باید پیامد هاى خاصى به دنبال داشته باشد، حتى اگر واضع آن نظریه _ در این مورد داروین _ این پیامد ها را ندیده باشد (که در روزگار او به سختى امکان داشت). این پیامد ها گاهى از خود نظریه انتخابى یا حتى خود زیست شناسى نیز فراتر مى روند.



فرض دوم نظریه تلفیقى آن است که کل توارث و در نتیجه کل فرآیندهاى ریخت زایى _ تمام آنچه یک گونه را از گونه دیگر یا یک فرد را از فرد دیگر متمایز مى سازد _ را باید منسوب به اطلاعات موجود در ژنوم دانست. زیرا این تنها اطلاعات موجود در یک فرد است که قابل انتقال به فرزندان آن است، تنها اطلاعاتى است که انتخاب مى تواند روى آن تاثیر داشته باشد. این فرضى بنیادى است _ ممکن است از شنیدن آن تعجب کنید _ که به راحتى مى شد آن را اثبات نشده دانست و عملاً چیزى در حدود بیست سال پیش نیز هنوز بسیارى از زیست شناسان آن را باور نداشتند.

این فرض تنها در نتیجه کشف سیستم «نسخه بردارى _ ترجمه» کاملاً پذیرفته شد و نتایجى که نشان دادند نه تنها ژنوم حاوى اطلاعات مربوط به ساختار مولکول ها است، بلکه در عین حال یک سیستم تنظیم کننده است که هم فرستنده و هم گیرنده اطلاعات کارکردى است. این هم در نظریه تلفیقى نهفته بود، تا حدى که نظریه تلفیقى جمعیت و در نتیجه کل خزانه ژنى را به عنوان واحد تکامل در نظر مى گیرد و نیز به خاطر مفهوم یک ژنوم یکپارچه _ یک سیستم یکپارچه که باید ویژگیهایش را به عنوان یک کل در نظر گرفت نه واحدبه واحد .

دو نتیجه دیگر که اکنون مى توان اثبات شده در نظرشان گرفت نیز در همین چارچوب کلى مطرح مى شوند. این دو نتیجه دیگر به ماهیت جهش مربوط مى شوند. داروین ابتدا از جهش بدنى صحبت کرده بود که کم وبیش تصادفى رخ مى دهد. ژنتیک دانان دوره کلاسیک
«مندلى ها _ م) جهش ها را مشاهده کردند و این ایده را در نظریه تلفیقى گنجاندند که جهش ها رویدادهای خود به خودی هستند و از بیرون کنترل نمی شوند .

اکنون مى دانیم که ماهیت جهش چیست. براى بیشتر جهش ها حتى فرمول شیمیایى هم مى توانیم بنویسیم. مى دانیم که آنها
رویدادهایى کوانتومى هستند، مى دانیم که در سطح تک مولکول ها رخ مى دهند و در نتیجه اینکه آنها به قلمرو فیزیک میکروسکوپى تعلق دارند _ در قلمرو رویدادهایى که بنا به ماهیتشان تک تک قابل پیش بینى نیستند و نمی توان آنها را به طور فردی کنترل کرد .

این چارچوب کلى به ما مى گوید که ایده کهنه صفات اکتسابى، که توسط
لامارک مطرح شده بود، نه تنها هرگز تایید نشده _ همان طور که احتمالاً همه مى دانید _ بلکه در واقع با تمام آنچه از کل ساختار انتقال اطلاعات مى دانیم کاملاً ناسازگار است. نخست آنکه، ماهیت خود به خودى جهش با چنین ایده اى ناسازگار است و دوم آنکه مى دانیم این زنجیره انتقال اطلاعات اساساً برگشت ناپذیر است، فکر کنم اینجا باید ایده نادرستى را تصحیح کنم که در سه یا چهار سال گذشته رواج یافته است. چند سال پیش کشف شد که در بعضى موارد، مرحله نسخه بردارى از دی ان ای به آر ان ای، در جهت عکس صورت می گیرد چیز شگفت انگیزی نیست .

این مرحله بسیار ساده است. حتى با اصول پایه شیمى فیزیک بازگشت پذیرى رویدادهاى میکروسکوپى، مى توان پیش بینى کرد که چنین رویدادهایى ممکن است رخ دهند. در واقع، این اتفاق عملاً مى افتد، اما نباید آن را بدین معنا در نظر گرفت که «اطلاعات» احتمالاً مى توانند از پروتئین به ژنوم بازگردند. با وجود برخى تردیدها که حتى از سوى برخى همکاران بسیار برجسته مطرح شده، حاضرم با شما هر چقدر که دوست داشته باشید شرط ببندم که هرگز معلوم نخواهد شد مسئله چنین بوده است. بنابراین مى بینید که پیشرفت
ژنتیک مولکولى یا زیست شناسى مولکولى، در واقع نظریه تکامل را فوق العاده پربار ساخته و بسیارى از نکات نهفته در آن را آشکار کرده است .

زیست شناسى مولکولى در مفهوم تکامل، انقلابى پدید نیاورده، بلکه در عوض آن را هم دقیق تر و هم محکم تر ساخته است. در توصیف هایش نظریه اى محکم تر است، نظریه اى محکم تر است از این نظر که حرف هاى بیشترى براى گفتن دارد و به این ترتیب نسبت به معیار ابطال پذیرى پوپر خیلى حساس تر مى شود. مى خواهم بگویم که نظریه تکامل تنها اکنون کامل مى شود که ما از این مراحل پایه پدیده هایى که وجودشان باید ضرورى فرض شود و معلوم شده که هم در تکوین موجودات زنده، هم در وراثت صفات آنها و هم در تکامل به کار مى آیند، تفسیرى فیزیکى داریم.

حاصل کار تمام اینها آن است که نتیجه بگیریم گفتن اینکه تکامل قانون است یا حتى اینکه تکامل قانون موجودات زنده است، صرفاً یک خطاى مفهومى است. این اشتباه است. اولویت موجودات زنده تکامل یافتن نیست بلکه برعکس در حفظ وضع موجود است. (متاسفم که این را مى گویم، به ویژه در مقابل اجتماع بزرگ دانشجویان دوره لیسانس، اما واقعیت همین است.) اولویت موجودات زنده داشتن ساختار و مکانیسمى است که دو چیز را تضمین کند:

۱- تولیدمثل وفادار به تیپ خودساختار، و ۲- تولیدمثلى به همان اندازه وفادار به تیپ، در هر تصادفى که در ساختار رخ مى دهد. وقتى این دو موجود باشد، تکامل هم وجود خواهد داشت، زیرا به این ترتیب تصادف ها حفظ خواهند شد. آنگاه تصادف ها مى توانند از نو ترکیب شوند و انتخاب طبیعى را امکان پذیر سازند، تا معلوم شود آیا معنایى دارند یا خیر. تکامل قانون نیست، تکامل پدیده اى است که هرگاه ساختار هایى از این نوع موجود باشند رخ مى دهد.

آنچه بسیار جالب است و دوست دارم این سخنرانى را با آن به پایان برسانم، این است که چرا این مقاومت مدام وجود دارد، این طرد نظریه تکامل، این رد نظریه انتخابى تکامل آن طور که ما درکش مى کنیم. فکر مى کنم تفسیر این مسئله فوق العاده ساده است. در انسان این مفهومى بسیار کهن و عمیقاً ریشه دار است که هر چیزى که وجود دارد به ویژه خود انسان، دلیلى بسیار خوب و الزام آور براى وجود دارد. آن جنبه از نظریه تکامل که براى بسیارى از مردم روشن اندیش، چه دانشمند یا فیلسوف، و چه ایدئولوژیست هایى از انواع گوناگون غیرقابل پذیرش است، آن جنبه کاملاً تصادفى است که در صورت پذیرش این نظریه، وجود انسان، جامعه و نظایر آن باید از آن برخوردار شوند. چنانچه این نظریه را بپذیریم باید نتیجه بگیریم که پیدایش حیات بر زمین احتمالاً پیش از آنکه روى دهد پیش بینی ناپذیر بود .

باید نتیجه بگیریم که وجود هرگونه خاص رویدادى بى نظیر است، رویدادى که تنها یک بار در کل جهان رخ داده و در نتیجه این رویداد نیز اساساً و کاملاً پیش بینى ناپذیر است، از جمله در مورد گونه اى که ما باشیم، یعنى گونه انسان. ما باید گونه خودمان را نیز مانند هرگونه دیگر در نظر بگیریم- ما یک گونه منفرد هستیم، یک پدیدار منفرد _ و بنابراین پیش از آنکه ظاهر شویم پیش بینى ناپذیر بودیم. ما نه تنها نسبت به جهان بلکه حتى نسبت به سایر موجودات زنده کاملاً تصادفى هستیم. ممکن بود ما نیز مانند آنها اینجا نباشیم و پدید نیایی
م
.



 

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:ماری کوری, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

ماری کوری

img/daneshnameh_up/6/6c//Coorie_Marry.jpg

ماری کوری در سال 1867 با نام ماریا اسکلو دووسکا در ورشو پایتخت لهستانمتولد شد او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد در آنجا با فیزیکدان جوان فرانسوی به نام پیر کوری آشنا شد. این اشنایی به ازدواج انجامید او به پیر کوری در انجام آزمایشهای عملی اش در باره الکتریسیته کمک می کرد زمانی که او در سال 1895 در انباری چوبی کوچک که آزمایشگاه او بود شروع به کار کرد نه او و نه هیچ کس دیگر چیزی در باره عنصر شیمیایی رادیم نمی دانست این عنصر هنوز کشف نشده بود البته یکی از همکاران پژوهشگر پاریسی فیزیکدان فرنسوی هانری بکرل در آن زمان تشخیص داده بود که عنصر شیمیایی اورانیوم پرتوهایی اسرار آمیز نامرئی از خود می افشاند او به طور اتفاقی یک قطعه کوچک از فلز اورانیوم را بر روی یک صفحه فیلم نور ندیده که در کاغذ سیاه پیچیده شده بود گذاشته بود صبح روز بعد مشاهده کرد که صفحه فیلم درست مثل این که نور دیده باشد سیاه شده است بدیهی بود که عنصر اورانیوم پرتوهایی را از خود ساطع کرده بود که از کاغذ سیاه گذشته و بر صفحه فیلم اثر کرده بودند بکرل این فرآیند را دوباره با سنگ معدنی که سنگی سخت و سیاه قیرگون است که از اورانیوم بدست می آید – تکرار کرد این بار اثری که سنگ بر روی صفحه فیلم گذاشته بود حتی از دفعه قبل هم قوی تر بود بنابراین می بایست به غیر از عنصر اورانیوم یک عنصر پرتوزای دیگر هم در سنگ وجود می داشت او فرضیه خود را با خانواده کوری که با او دوست بودند مطرح کرد آنها نیز این راز را هیجان انگیز یافتند این چه پرتوهای نادری بودند که در اشیایی که پرتوههای نوری معمولی از آنها عبور نمی کرد، نفوذ می کردند و از میان آنها می گذشتند؟

در آن زمان پیرکوری در مدرسه
فیزیک تدریس می کرد ولی او تمام وقت آزاد خود را به کار می برد تا به همسرش در آزمایشهایی که انجام می داد کمک کند رئیس مدرسه فیزیک یک انباری مخروبه کنار حیاط مدرسه را در اختیار آنها گذاشت این انباری تنها فضایی بود که آنها می توانستند بدون هزینه ای دریافت کنند و بنابراین آن را قبول کردند قدم بعدی این بود که سنگ معدنی سیاه را تهیه کنند. اگر می خواستند اقدام به خرید آن کنند خیلی گران تمام می شد آنها به طور اتفاقی اطلاع یافتند که دولت اطریش هزاران کیلو از این سنگها دارد که چون اورانیومش را جدا کرده اند آنها را بی ارزش می دانند چون خانواده کوری دنبال اورانیوم نبودند بلکه عنصر ناشناخته جدیدی را جستجو می کردند این زباله ها را درست همان چیزی یافتند که به آن نیاز داشتند ماری و پیر کوری این توده های گثیف را با بیل دورم دیگهای بزرگی می ریختند آنها را با مواد شیمیایی مخلوط می کردند و بر روی یک اجاق قدیمی چدنی حرارت می دادند. دود سیاه، خفه کننده و بد بوی غلیظی که از دیگها بر می خواست نفس آنها را تقریباٌ بند می آورد و اشک چشمانشان را سرازیر می کرد با مراجعه به یادداشتهای قطور آزمایشگاهی ماری و پیرکوری معلوم می شود که آن دو نفر از 16 دسامبر 1897 به مطالعه در باره پرتو بکرل یا پرتو اورانیوم پرداختند در آغاز ماری فقط به این کار مشغول شد ولی از 5 فوریه 1898 پیر هم به او ملحق شد پیر به اندازه گیری ها و بررسی نتایج پرداخت آن دو نفر عمدتاٌ شدت پرتوهای کانی ها و نمکهای مختلف اورانیوم واورانیوم فلزی را اندازه گیری می کردند نتیجه تجربه های زیاد آنان این بود که ترکیبات اورانیوم کمترین رادیو اکتیویته را داشتند رادیو اکتیویته اورانیوم فلزی از آنها بیشتر بود و کانی اورانیوم که معروف به پشبلند بود بیشترین رادیو اکتیویته را داشت این نتایج نشان داد که احتمالاٌ‌ پشبلند محتوی عنصری است که رادیو اکتیویته اش خیلی بیش از اکتیویته اورانیوم است در 12 آوریل 1898 کوری ها نظریه خود را به آکادمی علوم پاریس گزرش کردند در 14 آوریل کوری ها با همکاری لمون شیمیدان فرانسوی به جستجوی عنصر ناشناخته مزبور پرداختند.

نتیجه گرانبهای این کار پر زحمت و طاقت فرسا تنها چند قطره از
ماده ای بود که آنها این ماده را در لوله های شیشه ای آزمایشگاهی نگهداری می کردند بر اثر این کارهای طاقت فرسا در نخستین زمستان ماری کوری دچار نوعی عفونت و التهاب ریوی شد و تمام فصل را مریض بود ولی پس از بهبودی کار پختن مواد در دیگها را در آزمایشگاه از سر گرفت سال پس از آن نخستین دخترش به نام ارینه متولد شد پیر و ماری کوری در [ماه جولای(مردادماه) همان سال توانستند این مسئله را اتشار دهند که سنگ معدنی به غیر از اورانیوم دو عنصر پرتوزای دیگر را نیز در خود دارد نخسیتن عنصر را به یاد محل تولد و بزرگ شدن ماری کوری که لهستان بودهاست، پولونیوم نامیدند و دومین عنصر را که اهمیت زیادی داشت رادیوم نامیدند که از واژه لاتین به معنی پرتو الهام می گرفت در 26 دسامبر 1898(5 دی ماه 1277) اعضای آکادمی علوم پاریس گزارشی تحت عنوان در باره ماده شدیدآٌ رادیو اکتیوی که در پشبلند وجود دارد آگاه شدند و این روز تاریخ تولد رادیوم است پیدایش رادیوم در میان عناصر رادیو اکتیو طبیعی تقریباٌ به فوریت ثابت کرد که این عنصر مناسبترین عنصر رادیو اکتیو برای بسیاری کارهاست به زودی معلوم شد که نیمه عمر رادیوم نسبتاٌ زیاد است(1600 سال) کشف رادیوم موجب دگرگونی های اساسی در دانش بشر در باره خواص و ساخت ماده شد و منجر به شناخت و دستیابی به انرژی اتمی شد خانواده کوری به همراه بکرل به خاطر کشفی که پس از آن همه کار طاقت فرسا به آن نائل شدند در سال 1903 جایزه نوبل(در فیزیک) را از آن خود کردند و به این ترتیب توناستند وامهایی را که برای کارهای پژوهشی طولانی خود گرفته بودند، پرداخت کنند.

پیر کوری در سال 1906 در 47 سالگی به علت تصادف با اتومبیل در گذشت مادام کوری پس از مرگ شوهرش به مطالعات خود ادامه داد و در سال 1910 موفق به تهیه
رادیوم خالص گردبد در این هنگام استاد سوربون و عضو آکادمی طب شد و در سال 1911 برای دومین بار به دریافت جایزه نوبل نائل شد(ماری کوری به غیر از لیونس پاولینگ برنده جایزه نوبل در شیمی در سال 1954، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1962 تنها انسانی است که دو بار این جایزه ارزشمند را از آن خود کرده است) مادام کوری در 4 ژوئیه 1934 یعنی 28 سال بعد از مرگ شوهرش و در سن 67 سالگی در گذشت.

این واقعیت که پرتوهای
رادیم می توانند بافتهای زنده اندامها را از بین ببرند به عنوان مهمترین دستاورد کشف کوریها مشخص گردید پزشکان و پژوهشگران علوم پزشکی به زودی دریافتند که به این وسیله می توانند غده ها و بافتهای بدخیم را که در سرطان و همچنین بیماریهای پوستی و غدد ترشحی بروز می کنند، از بین ببرند بسیاری از بیماران سرطانی که توانسته اند با موفقیت معالجه شوند و از مرگ نجات یابند عمر دوباره و سلامتی خود را مرهون تلاشهای ایثار گرانه و خستگی ناپذیر و انگیزه والای این زن بی همتا هستند.

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

مونژ

img/daneshnameh_up/4/43//Monej.jpg

گاسپار مونژ در سال 1746 در شهر کوچک بون واقع در فرانسه متولد شد. مونژ که فرزند کاسب دوره گردی بود در 16 سالگی به تیزکردن چاقو و قیچی و غیره می پرداخت وی با وسایلی که به دست خود ساخته بود نقشه بزرگی از وطن خود تهیه کرد که مورد توجه و تحسین فراوان واقع شد و نقشه او را در فرمانداری نصب کردند.

معلمین او پس از مشاهده نقشه گفتند او داناتر از آن است که شاگرد ما باشد و او را برای تدریس فیزیک به مدرسه کشیشان شهر لیون فرستادند وی دستیار شارل بوسو، استاد
ریاضیات، شد در سال 1768 مونژ جانشین او شد اگر چه مقام استادی نداشت سال بعد به عنوان مدرس فیزیک تجربی در مدرسه جای آبه نوله را گرفت در این سمتهای دو گانه که قسمتی از آن اختصاص به هدفهای علمی داشت مونژ نشان داد که ریاضیدان و فیزیکدانی توانا، طراحی با استعداد، آزمایگشری ماهر و معلمی در تراز اول است. مونژ به مطلعه بعضی از شاخه های هندسه دوباره جان بخشید و کار وی نقطه شروع شکوفایی فوق العاده آن رشته در سده 19 بود علاوه بر این پژوهشهای وی به رشته های دیگر تحلیل ریاضی کشیده شد خصوصاٌ به نظریه معادلات دیفرانسیل جزئی و مسائل فیزیک، شیمی و فناوری. مونژ که معلمی نامدار و رئیس مدرسه ای بی نظیر بود، مسئولیتهای مهم اداری و سیاسی را در طول انقلاب و دوره امپراطوری بر عهده گرفت بنابراین وی یکی از مبتکرترین ریاضیدانان عصر خود بود مونژ خیلی زود کارهای شخصی خود را آغاز کرد پژوهشهای وره جوانی او(1766 – 1772) بسیار متنوع اما جلوه دهنده خصوصیاتی بودند که نشانه استعداد کامل وی بود: از جمله حس تند و تیز درک واقعیت هندسی، علاقه به مسائل علمی، توانایی عظیم تحلیلی و توجه به جنبه های متعدد تحلیلی هندسی. در جریان سالهای 1777 تا 1780 مونژ عمدتاٌ به فیزیک و شیمی علاقه مند بود و مقدمات تهیه آزمایشگاه شیمی مجهزی را برای مدرسه مهندسی فراهم آورد انتخاب شدنش به عضویت فرهنگستان علوم به عنوان هندسه دان دستیار در سال 1780 زندگی مونژ را دگرگون ساخت زیرا وی را مجبور کرد که بر اساس منظمی در پاریس اقامت کند در پاریس در طرحهای فرهنگستان شرکت کرد و مقاله هایی در باره فیزیک و شیمی و ریاضیات تنظیم و عرضه نمود فهرستی از مطالبی که به فرهنگستان تقدیم کرد گواه بر تنوع آنها است: ترکیب اسید نیتریک، ا=تولید سطوح منحنی، معادلات تفاضلی متناهی و معادلات دیفرانسیل جزئی، انعکاس مضاعف و ساختار اسپات اسبند، ترکیب آهن، فولاد و چدن و تاثیر جرقه های برقی و بر گاز بیو کسید کربن، پدیده موئینگی و علل بعضی از پدیده های هواشناختی و بررسی در نور شناسی فیزولوژیک.

وقتی انقلاب در 1789 آغاز شد مونژ در زمره شناخته شده ترین دانشمندان فرانسوی بود او که عضو بسیار فعال فرهنگستان علوم بود شهرتی در
ریاضیات و فیزیک و شیمی کسب کرده بود به عنوان ممتحن دانشجویان افسری نیروی دریایی، شاخه ای از مدارس نظامی فرانسه را رهبری می کرد که در آن زمان عملاٌ تنها مؤسسات نظامی بودند که تعلیمات علمی شایسته ای به دانشجویان خود می دادند و این مقام وی را، در هر بندری که از آن دیدار می کرد با دیوانسالارانی در تماس می گذاشت که اندکی بعد تحت مدیریت او قرار می گرفتند این مقام همچنین وی را قادر ساخت که معدنهای آهن، کارخانه ذوب آهن و کارخانه های دیگر را ببیند و بدین ترتیب در کار فلز پردازی و مسائل فناوری خبره و صاحب نظر شود علاوه بر این اصلاح مهمی که در 1776 در روش تعلیم در مدارس نیروی دریایی انجام داده بود وی را برای تلاشهایی آماده ساخت کهدر زمان انقلاب برای تازه کردن روشهای علمی و فنی بر عهده گرفت در سال 1794 مسئولیت تاسیس مدرسه مرکزی کارهای عامه(که بعداٌ به مدرسه پلی تکنیک تبدیل شد) به وی محول گردید مونژ مه در سال 1794 به عنوان معلم هندسه ترسیمی منصوب شد بر عمل تربیت سرکارگران آینده نظارت کرد و هندسه ترسیمی را در دوره های انقلابی که برای تکمیل تربیت دانشجویان آینده طراحی شده بودند تدریس نمود و یکی از فعالترین عضوهای شورای مدیریت بود. این مدرسه پس از دو ماه تاخیر که بر اثر مشکلات سیاسی پیش آمد در سال 1795 به نجومی منظم شروع به کار کرد. هر چند وظایفی که به عنوان سناتور به عهده مونژ محول شد موجب گردید که او چند بار از درسهایش در مدرسه پلی تکنیک دور شود از علاقه شدیدش به مدرسه هیچ کاسته نشد مراقبت دقیق در پیشرفت دانشجویان داشت و کارهای پژوهشی انان را دنبال می کرد و دقت خاصی به برنامه تعلیمات مبذول داشت بیشتر آنچه مونژ در این دوره منتشر کرد برای دانشجویان مدرسه پلی تکنیک نوشته شده بود موفقیت گسترده کتاب او بنام«هندسه ترسیمی) (1799) باعث اشاعه سریع این شاخه جدید هندسه هم در فرانسه و هم در خارج از آن شد. این اثر چند بار چاپ شد.

کار عملی مونژ
ریاضیات(شاخه های گوناگون هندسه و تحلیل ریاضی) فیزیک، مکانیک و نظریه ماشینها را در می گرفت اگر چه اطلاع از جزئیات خدمات مونژ به فیزیک بسیار ناچیز است زیرا وی هرگز اثر عمده ای در این زمینه منتشر نساخت خدمات اصلی وی متمرکز بودند بر نظریه آزمایش‌های مربوط به گرما، صوت، برق ساکن، نور شناسی(نظریه سرابها) مهمترین پژوهش مونژ در شیمی مربوط بود به ترکیب آب. خیلی زود، در سال 1781 وی ترکیب اکسیژن با ئیدروژن را در لوله اکسیژن سنج تحقق بخشید و در سال 1783 – همزمان با لاووازیه و بی ارتباط با او – آب را ترکیب کرد. با این که اسباب مونژ بسیار ساده تر بود نتایج اندازه گیریهایش دقیقتر بودند. در قلمرو تجربی در سال 1784 مونژ با همکاری کلوله برای نخسین بار موفق شد که گازی را مایع سازد و آن انیدرید سولفور(بیوکسیدگوگرد) بود.

سراجام بین سالهای 1786 و 1788 مونژ با برتوله و اندر مونه در اصول فلز پردازی و ترکیب آهن و چدن و فولاد به پژوهش پرداخت. مونژ مردی شجاع و از دوستان ناپلئون بود و در سال 1798 به اتفاق او به کشور
مصر رفت در این سفر ناپلئون نتوانست او را از شرکت در حمله به اسکندریه منصرف سازد.

بعد از آنکه ناپلئون روانه سنت هلن گردید مخترع
هندسه ترسیمی و ایجاد کننده اصلی مدرسه پلی تکنیک هم تمام عناوین خود را از دست داد و از آکادمی رانده شد. مونژ در 28 سال 1818 در 72 سالگی در پاریش درگذشت مخترع هندسه ترسیمی میراثی عظیم از خود به جا گذاشت زیرا ساختن ماشینهای مدرن و عمارات عظیم بدون کمک آن ممکن نیست.

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : kiMiyap74


لاووازیه

img/daneshnameh_up/7/79//Lavazieh.jpg

آنتوان لوران لاووازیه در 26 اوت 1743 در پاریس از پدر و مادری ثروتمند و مرفه زاده شد او زیر نظر استادانی قابل نجوم و گیاه شناسی و شیمی و زمین شناسی را به خوبی فرا گرفت پس از اتمام دوره حقوق بار دیگر به علوم گرایید و 3 سال بعد در آن هنگام که جوانی 25 ساله بود به عضویت فرهنگستان سلطنتی علوم برگزیده شد.
لاووازیه که در حقیقت بنیانگذار
شیمی جدید محسوب می شود، تجربه و سنجش توام با نتیجه گیری صحیح را پایه و اساس این علم قرار داد وی نخستین کسی بود که ترازو را جهت سنجش و تحقیق در فعل و انفعالات شیمیایی در آزمایشگاه وارد عمل کرد قبل از او دانشمندان شیمی در مورد سوختن، عقیده عجیبی داشتند و آن را این طور تعریف می کردند که هر جسم سوختنی دارای ماده ای است نامرئی به نام فلوژیستن و چون جسم مشتعل شود این ماده از آن خارج می شود هر چه جسم بیشتر قابل اشتعال باشد مقدار بیشتری از این ماده در بردارد و شعله همان فلوژیستیک است که از جسم متصاعد می گردد به موجب این نظریه قدما معتقد بودند که وقتی جسمی در هوا می سوزد سبکتر می شود زیرا ماده فلوژیستن آن خارج می گردد این نظریه نادرست سراسر قرن 18 را به کلی مسموم ساخته بود و حتی دانشمندان بزرگ نیز بدان اعتقاد داشتند چنانکه پریستلی هنگامی که گاز اکسیژن را برای نخستین بار تهیه نمود آن را هوای بدون فلوژیستن نام نهاد.

لاوازیه که
شیمیدان برجسته ای برای همیشه است امکان درک و شناخت عناصر گازی شکل را فراهم کرد در دوران سلطه نظریه آتشزایی«نظریه ای که در بالا ذکر شد) وسایل تجربی زیادی فراهم آمده بود که سبب دگرگونی های انقلابی در شیمی شدند بیشترین اعتبار این تحولات مدیون زحمات لاووازیه است که درک درستی از اکسیژن را میسر کرد انگلس نوشت که: لاووازیه می توانست نقطه مقابل و ضد فلوژیستون افسانه ای را در اکسیژنی که پریتلی به دست آورده بود بیابد و در نتیجه قادر بود کل نظریه آتشزایی را از پا دراورد اما این کار نمی توانست نتایج تجربی حاصل از پذیرفتن آتشزاها را از بین ببرد بر عکس آن نظریات پا برجا بودند و فقط ترتیب بیانشان وارونه شده بود و از کلمه فلوژیستیک به عباراتی که اکنون در زبان شیمی اعتبار دارند برگردانده شده بود و بنابراین اعتبارشان حفظ شده بود.

راه لاووازیه برای کشف
اکسیژن خیلی مستقیم تر از راه دیگر هم عصرانش بود در آغاز این دانشمند فرانسوی نیز گرایش به نظریه آتشزایی داشت ولی هر چه بیشتر که به نتایج میرسید بیشتر از آن نظریه کناره می گرفت در اول نوامبر سال 1772 شرح تجربیاتش در زمینه احتراق ترکیبات مختلف در هوا را به این ترتیب پایان بخشید که گفت: وزن همه مواد و از جمله فلزات بر اثر احتراق و سوختن افزایش می یابد نظر به اینکه چنین واکنشها نیاز به مقدار زیادی هوا داشتند لاووازیه نتیجه گیری دیگری هم کرد و گفت: هوا مخلوطی از گازهای با خواص گوناگون است که در حین سوختن مواد، قسمتی از آن با ماده سوزنده ترکیب می شود در آغاز لاووازیه این جزء از هوا را مشابه هوای ثابت بلاک تلقی کرد ولی به زودی متوجه شد که آن قسمت از هوا که با مواد در هنگام سوختن ترکیب می شود مناسبترین جزء هوا برای تنفس است به این ترتیب لاووازیه رودر روی اکسیژن قرار گرفت ولی از اعلام کشف گاز جدید خودداری کرد چون می خواست چند تجربه تکمیلی انجام دهد.

در اکتبر سال 1774 پریستلی کشف خود را به لاووازیه گزارش کرد و این گزارش مفهوم واقعی کشف لاووازیه را برای خودش روشن کرد وی بلافاصله به تجربه با ))اکسید
قرمز جیوه که ناسبترین مولد ««اکسیژن بود پرداخت در آوریل 1775 لاووازیه گزارشی تحت عنوان یادداشتی در باره طبیعت ماده ای که هنگام سوختن فلزات با آنها ترکیب می شود و سبب افزایش وزن تولید شده می شود به آکادمی علوم فرانسه داد.

در واقع این کشف
اکسیژن بود لاووازیه نوشت که این نوع هوا را پریستلی و شیل وخودش تقریباٌ‌ به طور همزمان کشف کرده اند ابتدا وی آن را مناسبترین هوا برای تنفس نامید ولی بعد نامش را هوای زندگی بخش یا توانبخش گذاشت به این ترتیب ملاحظه می شود که لاووازیه با درکی که از طبیعت اکسیژن کرده بود تا چه اندازه بر همزمانانش پیشی گرفت در مرحله بعدی دانشمند مزبور به این نتیجه رسید که مناسبترین هوا برای تنفس یکی از مواد بنیانی در ساخت اسیدهاست یعنی مهمترین قسمت همه اسیدهاست بعدها معلوم شد که این اعتقاد اشتباه بوده است(وقتی اسیدهای بدون اکسیژن هالوژنه تهیه شدند) ولی در سال 1779 لاووازیه اندیشید که این خاصیت را در نام گاز کشف شده بگنجاند و از آن پس این عنصر را اکسیژن نامید که از کلمه یونانی اسید ساز گرفته شده است. انگلس نوشته است: پریستلی و شیل بدون اینکه بدانند دست روی اکسیژن گذاشته اند، آن را تهیه کردند و گر چه لاووازیه همان گونه که بعدها اعتراف کرده است اکسیژن را همزمان و مستقل از آن دو نفر تهیه نکرده بود با توجه به این که آن دو نفر نمی دانستند چه چیزی را تهیه کرده اند لاووزایه با باید کاشف اکسیژن شناخت از جمله خطراتی که که جان لاووازیه را به مخاطره انداخته بود و بیشتر جنبه سیاسی داشت هنگام انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 یعنی در آن هنگام که انقلابیون زمام امور پاریس را در دست داشتند رخ داد لاووازیه رساله معروفی در بابا اقتصاد سیاسی موسوم به ثروتهای زیرزمینی فرانسه به رشته تحریر درآورد این کتاب یکی از مهمترین کتبی است که در مبحث اقتصاد نوشته شده است.

سرانجام آنتوان لاووازیه در سال 1794 در دادگاه انقلابی به ریاست ژان باتیست کوفن هال به جرم خیانت به ملت همراه چند تن دیگر تسلیم تیغه گیوتین شد در حالی که 51 سال داشت. پس از مرگ لاووازیه لاگرانژ گفت: تنها یک لحظه وقت آنان برای بریدن آن سر صرف شد و شاید یکصد سال زمان نتواند سر دیگری همانندش بوجود آورد
.

 

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:مندلیف, :: ::  نويسنده : kiMiyap74

زندگینامه دانشمندان - دانشمند : مندلیف

دیمیتری اوانوویچ مندلیف زیر و رو کننده علم شیمی و فرزند یکی از مدیران مدرسه محلی در 7 فوریه 1834 در شهر توبولسک واقع در روسیه متولد شد وی در سال 1869 دکتر علوم و استاد شیمی دانشگاه شد و در همین سال ازدواج کرد در این هنگام فقط 63 عنصر از نظر شیمی دانها شناخته شده بود مندلیف در این فکر بود که خواص فیزیکی و شیمیایی عناصر تابعی از جرم اتمی آنهاست. بدون قانون تناوبی نه پیش بینی خواص عناصر ناشناخته میسر بود و نه به فقدان یا غیبت برخی از عناصر می شد پی برد.

کشف عناصر منوط به مشاهده و بررسی بود بنابراین تنها یاری بخت، مداومت و یا پیش داوری منجر به کشف عناصر جدید می شد قانون تناوبی راه جدیدی در این زمینه گشود منظور مندلیف از این جمله ها آن بود که در سیر تاریخی شیمیایی، زمان حدس زدن وجود عناصر و پیشگویی خواص مهمشان فرا رسیده است. جدول تناوبی پایه ای برای این کار شد حتی ساخت این جدول نشان می داد که در چه جاهایی مکان خالی باقی می ماند که باید بعداٌ اشغال شود. با آگاهی از خواص عناصر موجود در جوار این مکانهای خالی می شد خواص مهم عناصر ناشناس را تخمین زد و چند مشخصه مقداری آنها را(جرمهای اتمی، چگالی، )نقطه ذوب ، و نقطه جوش و مانند آنها را) به کمک نتیجه گیری های منطقی و چند محاسبه ریاضی ساده، تعیین کرد.

این مطالب نیاز به تبحر کافی در شیمی داشت مندلیف از این تبحر برخوردار بود که با ترکیب آن با تلاش علمی و اعتقاد به قانون تناوبی توانست پیشگوهای درخشانی در باره وجود و خواص چندین عنصر جدید را ارائه دهد بنابراین مطابق با این فکر جدولی درست کرد و 63 عنصر شناخته شده را به ترتیب جرم اتمیشان در جدول قرار داد تعداد عناصر در سطرهای جدول یکی نبود مثلاٌ سطر پنجم 32 عنصر داشت در حالی که سطر ششم فقط شامل 6 عنصر بود ولی عناصری که خواص آنها شبیه هم بود در این جدول نزدیک هم قرار داشتند و بدین علت مقداری از خانه های خالی متعلق به عناصری است که تاکنون شاخته نشده وی این نتیجه را در سال 1869 به جامعه شیمی روسیه تقدیم کرد جدول مندلیف که پیش بینی وجود 92 عنصر را می نمود جز لوتر مایز که یک سال بعد از مندلیف جدولی مشابه با جدول مندلیف انتشار داده بود طرفداری نداشت پیش بینی های عجیب مندلیف زمان درازی به صورت مثلهای موجود در همه کتابهای شیمی در آمده بود و کمتر کتاب شیمی وجود دارد که در آن از اکاآلومینیوم و اکابود و اکاسیلیسیم یاد نشده باشد که بعدها پس از کشف به نامهای گالیوم، سکاندیوم و ژرمانیوم نامیده شدند در یمان سه عنصری که مندلیف پیش بینی کرده بود اکاسیلیسیوم بعد از سایرین کشف شد(1887) و کشف آن بیش از کشف دو عنصر دیگر مرهون یاری بخت و تصادف مساعد بود.

در واقع کشف گالیوم توسط بوابودران (1875) مستقیماٌ توسط روشهای طیف سنجی اش بود و جداکردن سکاندیوم توسط نیلسون و کلو(1879) مربوط به بررسی دقیق خاکهای نادر بود که در آن زمان اوج گرفته بود اندک اندک همه پیشگوییهای مندلیف تحقق یافتند آخرین تائید در مورد وزن محصوص سکاندیوم فلزی بود در سال 1937 فیشر شیمیدان آلمانی موق به تهیه سکاندیوم با درجه خلوص 98% شد وزن مخصوص آن 3 گرم بر سانتی متر مکعب بود این دقیقاٌ مان رقمی است که مندلیف پیش بینی کرده بود در پاییز سال 1879 انگلس کتاب جامعی به دست آورد که نویسندگانش روسکو و شورلمر بودند در آن کتاب برای نخستین بار به پیشگویی آلومینیوم توسط مندلیف وکشفش تحت تاثیر نام گالیوم اشاره شده بود در مقاله ای که بعدها انگلس در کتابی هم نقل کرده است، اشاره به مطلب آن کتاب شیمی شده است و نتیجه گرفته است که: ندلیف یا به کار بردن ناخودآگاه قانون تبدیل کمیت به کیفیت هگل، واقیعت علمی را تحقق بخشید که از نظر تهور فقط قابل قیاس با کار لوریه در محاسبه مدار سیاره ناشناخته نپتون بوده است.

علاوه بر این با اکتشاف آرگون در سال 1894 و هلیوم و اینکه رامزی نظریه جدول مندلیف وجود نئون و کریپتون و گزنون را پیش بینی نمود جدول مندلیف شهرت عجیب و فوق العاده ای کسب نمود. در یان سالها بود که تمامی آکادمی های کشورهای جهان(غیر از مملکت خویش) او را به عضویت دعوت نمودند زیرا مندلیف دو دوم فوریه 1907 در 73 سالگی در گذشت به طوری که می دانیم از هنگامی که جدول مندلیف بوجود آمد خانه های خالی آن یکی پس از دیگری با کشف عناصر پر می شد و آخرین خانه خالی جدول در سال 1938 با کشف(آکتینوم)در پاریس پر شد
.

 

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


سلام.ما بچه های دبیرستان حضرت فاطمه (س)هستیم... ناحیه یک کرمانشاه... اینجا قسمتی از انجمن علمیه(بخش شیمی) با راه اندازی این وب قصد داریم مشکلات شیمی بچه ها رو تو هر قسمتی...نمونه سوالات...تازه ها...توضیح مطالب...معرفی نرم افزار های کارامد...حل کنیم... فقط با نظرات خودتون در بهتر شدن سایت ب ما کمک کنین... با تشکر از خانم ناصری،که واسه راه اندازی این وب، به ما کمک کردند. سرگروه انجمنkimiyap74
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 22250
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1


استخاره آنلاین با قرآن کریم